شهید مسعود (صادق) یوسف نیا
شهید مسعود یوسف نیا نام پدر : محمود نام مادر : خیرالنساء سماعتی تاریخ تولد :1343/01/12 تاریخ شهادت : 1360/04/28 محل شهادت : ارتفاعات چغالوند گلزار:شهدای گله محله وضعیت تاهل : مجرد یگان : لشگر 25 کربلا نوع عضویت : بسیج تحصیلات : متوسطه کد شهید : 10339 رسته : مخابرات و الکترونیک نام نحوه شهادت : اصابت تركش خمپاره به شكم
زندگینامه شهید مسعود یوسف نیا
پدر گرامی شهید: خانواده مذهبی بودیم دوست داشتیم بچه هامان اسمهایی داشته باشند با ائمه اطهار و خاندان رسول خدا ، خاندان پیلمبر و امامان ، ما اسمش را مسعود گرفتیم....
شهید به من گفت بابا جنگ هست من بایست حتما بروم جبهه من اگر نمیگذاری اسلام در خطر است . امام فرمان دادکه ما بایدحتما برویم جبهه ، خلاصه چند نفر از دوستانش شب آمدند خانه ما ، بعد متوجه شدم که ایتها با هم رفتن به جبهه..... خاطرات کوتاه ازشهید مسعود یوسف نیا
مجید رمضان نژاد : قبل از شکل گیری انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی اخلاق بسیار پسندیده ای داشت،طوری که در خانواده ممتاز بود. انسان وارسته ای بود. از همان موقع خصوصیات خوب وی همه را متعجب می کرد که او روزی برگزیده خواهد شد. همیشه لباس ساده می پوشید. او آنقدر مقید بود که هیچ گاه محاسن خود را با تیغ اصلاح نمی کرد.
بسیار رعایت می کرد. همچون باقی افراد حزب اللهی همیشه محاسن داشت. یادم می آید در محوطه مسجد آقایی به نام علی آقا، که ترک و قوی هیکل بود آمد. برای آموزش کاراته بچه ها را درحیاط مسجد جمع کرد. گفت با همین لباس های معمولی آموزش می دهیم. یکی از افرادی که می خواست مورد ضربه های آزمایش استاد قرار بگیرد، ایشان بود.
با شجاعت و بی باکی سینه را سپر کرد و استاد حرکات و لگدهای آموزش اش را روی سینه وی انجام می داد.
دوست و رفیق وی مجید رمضان نژاد خاطره ای نقل می کند:« او خصوصیات منحصر به فردی داشت. خصوصا در مورد دلاوری ها، بی باکی ها، مسئولیت پذیری و مدیریتی که در انجام کارهای خود داشت، همه ما را دگرگون می کرد. خصوصا در مورد فرماندهی پایگاه که فوق العاده و خوب نقش اش را اجرا می کرد. رفتارهای فردی ایشان مثال زدنی بود.
شهيد مسعود(صادق) يوسف نيا فرزند محمود در 12 فروردين 1343 در يك خانواده نسبتاً ضعيف و با عشق و علاقه مذهبى در شهرستان بابل بدنيا آمد، دو ساله بود كه خانواده اش به مشهد منتقل شدند. مسعود از هوش و قريحه اى سرشار برخوردار بود و بر اين اساس در امتحانات پنجم ابتدايى در دبستان مسعودى مشهد شاگرد اول شده و از جانب وزير آموزش و پرورش مورد تشويق قرار گرفت. مسعود دومين فرزند خانواده اش و اولين فرزند پسر بود. در سال 53 به شهرشان بابل منتقل شدند و در اواخر سال 57 در دوران سرنگونى شاه او نيز چون ديگران در راهپيمايى ها شركت ميكرد، بعد از انقلاب فعاليت پى گير و مداوم خويش را از همان اوايل بعد از پيروزى در اكثر نهادهاى انقلابى اعم از سپاه ، جهاد و بسيج و بنياد شهيد همكارى داشته است. تلاش بى امانش جهت سامان بخشيدن به وضع مستضعفين، قدرت انسجام و ساماندهى در انجمن اسلامى محل و محلات همجوار و همچنين معاونت و مسئوليت بسيج مستضعفين زبان زد خاص و عام بود.
با لبخندى كه هميشه بر لب داشت هيچ دوستى را ناراحت وغمگين و از خود نميراند و از طرفى ذره اى بى احترامى به اسلام و انقلاب و امام را تحمل نميكرد و با آنهايى كه سر خوشى با انقلاب و اسلام نداشتند هيچگاه سازش نداشت وهمچنانكه در وصيت نامه اش عدم شركت و دعوت اينگونه افراد در مراسم تشييع جنازه اش مشهود است.
در سال 58 رسماً با سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى همكارى نزديك بر قرار ميكند و چون پيروزى مسلمين را در ولايت فقيه و تشكل آنان را در يك تشكيلات اسلامى ميدانست، لحظه اى از همكارى با سپاهيان پاسدارغافل نبود.
در فروردين 1360 در تشكيل نمايشگاهى بمناسبت سالگرد سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى نقش مؤثرى را ايفا كرد. مسعود پس از موفقيت و رضايت پدر و رضايت امام جماعت بابل حدود يكماه دوره هاى سخت نظامى را ميگذراند و بعد از چند روز مرخصى به كرمانشاه و از آنجا به گيلان غرب اعزام ميشود كه در آنجا بخاطر حساسيت مسئله عهده دار مسؤليت بى سيم مخابرات گروه ميشود كه در مورخ 22 تير60 از ناحيه پشت گردن مورد اصابت تركش خمپاره قرار ميگيرد و سرانجام در 28 تير 60 كه مصادف با هيجدهم ماه مبارك رمضان با لقائ ا... مى شتابد و عاشقانه دعوت حق را لبيك ميگويد.